نشسته بود روی تخت. از خواب پریده بود. گرگ و میش بود هوا. دست در موهای بلندش کرد و سرش را خاراند. نمیخواست به ساعت نگاه کند. میدانست پایش را از تخت بیرون بگذارد باید زندگی را شروع کند. آرام به کنار تخت رفت. پایش را لحظه ای به زمین زد. ترسید. دوباره برروی تخت نشست. بادبان قایق تک نفره اش را افراخت. پارو ها را در دست گرفت. پارو زد، باز پارو زد، و باز هم. دور شد.