۱۳۸۸/۱۲/۹

۱۳۸۸/۱۲/۸

۱۳۸۸/۱۲/۵






گم کردن ردت، جای پایت، از یک برهه ای شروع شد. هر چه میگردم که از کجا و از چه بود، به همان لحظه ی اول میرسم.









۱۳۸۸/۱۲/۲

tip of the day 54





هر کسی،
نمیتواند با آدمی که از روی غم و مالیخولیای زیاد به هجو و خوشحالی بی حد و حصر روی می آورد، معاشرت کند.






۱۳۸۸/۱۲/۱

لذت 18






عین یه بچه خوابیده. دستمو رو شکمش گذاشتم. با دم و بازدم نفسش دستم آروم بالا میره، آروم پایین میاد. آروم بالا میره، آروم پایین میاد.
.. . ..








۱۳۸۸/۱۱/۳۰





در آخر نه کسی میبرد و نه کسی میبازد. در آخر، آمار، اعداد و رقمها است که ویرانی به بار می آورد. بیدار کننده است، مانند سیلی ای که بی هوا به صورت میخورد. همگی سر خود را اینور و آنور میکنند تا ببینند چه آفریده اند. آفریدن ویرانی، خلق خون و براه انداختن آن در هر کوچه و پس کوچه ای. در آخر چهره ها از یکدیگر فرار میکنند و با این حال همدیگر را نشانه میگیرند. چه آنها که شروع کردند و چه آنها که سکوت کردند مقصرند. مقصر؟ مقصر معنا ندارد. همگی با هم دست داشتیم. کسی مقصر نیست. این چیزی بوده که خود خواستیم. به اینجا رسیده ایم. کنار پیچی در تنگ جاده ای ایستاده ایم.








۱۳۸۸/۱۱/۲۸





در آن روشنایی بی جان اتاق، با انگشتان ظریف دست راستت دکمه های پیراهنم را باز میکردی. گویی که با خود تانگو میرقصند و بدن من بستریست برای خرامان نازیدن آنها. با همان یک دست، کمربند که هیچ، به خدمت دکمه ی شلوار و زیپ و آنی میدیدم که عریان شده ام در مقابلت. مبهوت میماندم مدتی. این را بهت نگفتم و نخواهم گفت.
یک دستت برایم کافی بود. این روزها، یک دستی عاشقی کردنت را بیاد می آورم .







۱۳۸۸/۱۱/۲۶





سخنرانی ها را به دولت مردان بسپار. ایده ها جایشان را در آخر، در کتاب نظریه پردازی باز میکنند. ادبیات، آن بچه ی چموشی است که هیچ وقت تن به بازیهای دسته جمعی نمیدهد. دوست دارد که به پارک میروند، سر از کار تمام دار و درخت ها در بیاورد. بنشیند روی نیمکتی و به پیرمرد بی روح و خشکی نگاه کند. با آن انگشتان کوچکش دستانش را لمس کند و به جوهر کلمه ی "زبر" که فقط تا آن زمان، از این و آن شنیده بود پی ببرد.
ادبیات همیشه آنها را به سخره گرفته است. نویسندگان، با آن قلم های نامرئیشان بمانند دلقکی بوده اند که در دربار شاه همیشه حضور داشته اند و با سخنان طعنه آمیز خود، به درون آنها رخنه کرده اند. با آنکه تلخیه حرفشان، دامن خیلی ها را گرفته است ولی هیچ وقت از دربار طرد نشده اند. زیرا که همه میدانند، با دلقکان نباید کاری داشت. آنها چیزی برای از دست دادن ندارند.







۱۳۸۸/۱۱/۲۱






سکوت، در این خانه،
بمانند گاز کشنده ایست که بی بو، بی رنگ و بی مزه، در حوالی مرداب پرسه میزند







۱۳۸۸/۱۱/۱۸

tip of the day 53






بعضی از آدمها حاملان رازها هستند ولی عده ای دیگر خالقان رازها، اسرار و ابهاماتن. دسته ی اول رازی برای گفتن دارند چون به متعلق به خودشان نیست ولی دسته ی دوم که مبدع هستند چه؟ آنها بی راز ترین انسانهایند. آنها جز مهر سکوتی ثقیل، چیز دیگری نیستند. آنها تنهاترین اند.









۱۳۸۸/۱۱/۱۶






در روانشناسی کودک میگویند در بازیهایی که با بچه ها میکنید، فقط نبرید یا ببازید. بچه بد بار می آید. نشسته ایم کنار پنجره و دو نفره حکم بازی میکنیم. در خلالش حرف میزنیم، میخندیم و به صدای پنکه گوش میدهیم. گاهی میبازم، گاهی میبری. نمیدانم، کداممان بچه هه است؟ تو بگو!