۱۳۹۰/۷/۲۷





به خودم نگاه میکنم، میزنم زیر خنده. گاهی اوقات جز خنده کار دیگه ای نمیکنم. از طبقه ی بالا صدای خنده و شادی میاد. منم دارم میخندم. برای یه لحظه خوشحالی وجودمو میگیره.  به مبل تکیه میدم. غم عجیبی یه دفعه بهم رخنه کرد. بالایی ها همچنان میزنن و میکوبن. من دیگه نمیخندم.‏