ظرفی عمیق و پهن را انتخاب کرد. مقداری گوجه، خیار، کاهو، فلفل، نخود، قارچ، هویچ و چاقوی همیشگی را آورد. گوجه ها را روی تخته گذاشت و با ضرباتی سخت آنها را تکه تکه میکرد. سپس نوبت به بقیه رسید. صدای برخورد چاقو با آنها در فضا پیچید. بعد از خرد کردن، با متانت همگی را در ظرف ریخت. سسی را که از قبل درست کرده بود، آورد. روی مخلفات ریخت. دستکش را از دستش در آورد. میخواست تمام جزئیات، تمام تماس ها را حس کند. دو دستش را در ظرف کرد، نفسی عمیق کشید و مالش داد. با صبر، آرام و با لطافت.
۱ نظر:
سبک افتاده ام روی کاناپه و لذت ها را سر می خورم، سرخوش .. یک تهدید جدی ست آن عدد که هی کم می شود،،تا پست بعدی.
هوس زیتون دارم، لیس زدن بخار بطری آب سرد، کمی الکل شاید.. تا پنیر وعده ی سبک ام توی فر آب شود.
(این ها را کسی می نویسد که مرگ هم نداشت یک ساعت پیش، که خشک شده بود به همین کاناپه تا نور رفت، تاریکی افتاد و حتا نا نداشت با پا کلیدِ آن آباژور لعنت شده را بزند،، از کوری دربیاید.)
باید می گفتمت،،
بگویمت :
سپاس..
ارسال یک نظر