۱۳۸۸/۲/۱۰

صندوق عقب

جسد زن را با زحمت بلند کرد و در صندوق عقب گذاشت. در ماشین نشست. صدای آهنگ را زیاد کرد. قوطی عرق را از صندلی پشت برداشت و چند جرعه از آن نوشید. سیگاری آتش زد. راه افتاد. به همانجای دنجی میرفت که زن دوست می داشت.

۲ نظر:

Qioo گفت...

!i like it

| ebhum | گفت...

سیگارش را آتش زد ... بی خبر بود که وجودش ...