۱۳۸۹/۱۱/۱۲





بهم میگه تجسم کن که تویه آسانسوریم. تو چیزی رو داری که من دنبالشم و دو دقیقه هم بیشتر تو آسانسور نیستم و من فقط این مدت رو دارم که تو رو متقاعد کنم. فکر میکنی بتونم؟ بهش میگم نمیدونم، بستگی به خودت داره. من چیزی رو دارم که تو دنبالشی. تو باید تلاش کنی! میگه از کجا بدونم تو مقاومت نمیکنی؟ بهش میگم تویه آسانسور بودن با تو، فقط و فقط یعنی مقاومت کردن. نگام میکنه، لبخندی میزنه آروم به سمت صورتم میاد، ناخوداگاه بهش نزدیک میشم، مسیر حرکتش رو عوض میکنه، به سمت گردن و سینم میره. ‏
در باز شد، از آسانسور خارج شد، لبخندی زد، با صدایی زیرکانه گفت شمارمو که داری؟!‏









هیچ نظری موجود نیست: