۱۳۸۸/۸/۱۴

شکلات




به پوشش شکلات خیره شده بود. کمی به اینور و کمی به آنور، تمامی ی جوانب آنرا بررسی کرد. به سمت دهانش آورد و لحظه ای مکث کرد. چشمانش برقی زد. دیگر وقت باز کردنش بود. لفاف پلاستیکی اش را لای دندانهایش قرار داد و صدایی بپا خواست. با دست راستش پوشش آن را بیشتر باز کرد و بهتر شکلات نمایان شد. آن را کاملا از لفافش در آورد. برهنه میان دو انگشتش بود. از روی صندلی برخاست. ابتدا با نیروی پاهایش صندلی را کمی به عقب برد و سپس ایستاد. ابتدا ماهیچه های پشت پایش فشار ابتدایی را وارد کردند و سپس با تیکه دادن دست چپش بر روی دسته ی صندلی بلند شد. به سمت پنجره ی وسیع که کاملا یک دیوار را در بر گرفته بود رفت. کمی پرده را به کنار زد و کمی از شکلات را گاز. گذاشت تا آرام آرام در دهانش آب شود. بیرون را با کنجکاوی مناظره میکرد. جوانی رو به روی دیوار در تقلا و فرار بود. برایش به مانند صحنه ای در یک فیلم بود. میتوانست تصور کند که جوان دارد چه میگوید، داد میزند یا شیون. با هیجان گاز دیگری زد. شیرینی غیر قابل انکاری داشت و توجهش را جلب کرد. پرده را کشید. به روی مبل رو به روی میز کارش آمد و نشست. اتاق روشنایی ملایمی داشت. کمی تاریک و کمی روشن. پاهایش را باز کرد و پهن شد. چشمانش را بست و به شیرینی ای که در دهانش در جریان بود معطوف شد.













هیچ نظری موجود نیست: