۱۳۸۸/۱/۲۱

دکه ی گل فروشی

ماشینی با سرعت از رو به رویشان گذشت. حواسش را پرت کرد. سرش را برگرداند که به آن دکه ی گل فروشی نگاه کند که چراغهای نئونی اش خستگی ناپذیر اند.
+ میدونی شروع روان پریشی های بشر کی بوده؟
همانطور که با چشم، آن دکه را می پایید، گفت:" هممم؟ "
+ از موقعی که بشر خر و پف و خیار جویدن رو کشف کرد.
لحظه ای به خود آمد و گفت: " داریم کجا میریم؟ "
+ نمیدونم، خودت گفتی بزنیم بیرون.
- من گفتم؟
+ من که سر خود، بی هیچ دلیلی نمیگم که بریم بیرون. اونم این وقت شب.
- بنظرت، دکه ی گل فروشی ها، چراغ نئونیشون رو هم میفروشن؟
+ که باش مینویسن گل؟
- آره آره
+ نمیدونم. الانا، همه چیز برای فروشه، ولی کیه که بخره
- بنظرت بدردشون میاد؟ یعنی یه دکه ی گل فروشی باید با چراغ نئونی، بگه که گل فروشیه؟ بوی گلاش معلوم نمیکنه؟
+ شوخیت گرفته؟ تو این آلودگیه تهران؟ من مدتاست دیگه نمیدونم گوزم چه بو ایی میده
مرد سرش را به شیشه تکیه داد و بی هدف، جدول های کثیف کنار خیابان، که رنگ سیاه و سفیدشان، با شتاب گرفتن ماشین، متحد میشدند را تعقیب میکرد.
- من خسته شدم. بریم خونه
دوستش مکثی کرد. نگاه ممتدی به او کرد و گفت:
+ بریم خونه؟
دوباره مکثی کرد. حرفی نزد. لحظه ای به رو به رو خیره شد و دوباره او را نگاه کرد.
+ خوب بریم خونه
- چی میشه چراغ نئونی رو بهم بفروشه.
و سکوتی میان آن دو برقرار شد.

۱ نظر:

ghostan گفت...

با این جمله که گل همه رنگش خوبه مخالفم!
به نظرم پست قبلی بهتر بود.