چشمانش را باز کرد. صبح بود. بلند شد. رو به روی آینه ایستاد. چشمان پف کرده اش حاکی از آن داشت، که شبی تنها و سپری ناشدنی را طی کرده است. شبی که سنگینی اش را تنها میتواند با قطرات اشک بگذراند. میدانست با یک خروار آرایش باید راهی کار شود.
صورتش را شست. به آشپزخانه رفت. زیر کتری را روشن کرد. به اتاق بازگشت. سوتیـن اش را بست. جوراب تمیز نداشت. جورابی پوشید، تی شرت و شلواری. رو به روی آینه ایستاد. مقداری آرایش کرد. مانتو و کیفش را برداشت و روی مبل گذاشت. نسکافه ای حاضری خورد. سیگاری کشید. مانتو اش را تن کرد. مدتی خانه را نگاه کرد. تک تک قسمتهای خانه را برانداز کرد. کفشهایش را پوشید. کلید و کیفش را برداشت. در را بست. فراموش کرد در را قفل کند. و رفت.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر