۱۳۸۷/۹/۲۴

ناخن

نگاهم ميكند. نگاهش ميكنم. سيگاري روشن ميكند. ميكشد. دستش را بر دنده ميبرد. حركت ميكند و بر جاده جاري ميشود. مسير با نور آفتاب شسته شده است. كتش را در مي آورد. گرمش است. مسير طولاني مينمايد. بر خستگي اش، از اين همه راه، پياپي، تمام نشدني، نميتواند چيره شود. باز سيگاري روشن ميكند. عينك دودي اش را ميزند. آهنگ بلند و بلندتر ميشود. دندانهايش را به هم ميفشارد. ناخنهايش را مي جود. نگاهم ميكند. بايستي نگاهش كنم؟
صدايش بالرز است. ميگويد:
- ميروني؟
+ تصديق ندارم
- مهم نيست
باز ماشين به حركت مي افتد. نگاهش ميكنم. ناخنهايش را ميجود. به جاده نگاه ميكنم. طولانيست.

۱ نظر:

don sifon گفت...

ممم... لذت بخشه خوندن اینا. همه اش ذهنم رو مشغول تخیل می کنه. تصویرسازی برای معماهایی که از دید یه خارجی مثل من می نویسی. خلاصه من می دونم که اینجور نوشتن سخته و از وسواسی که پشتش خوابیده و تلاش خودم برای تصویرسازیشون لذت بردم