وارد اتاق شد و همه جا را وارسي كرد. به سمت ميز وسط اتاق رفت و روي آن نشست. سقف را نگاه كرد. دستش را به سمت چراغ آويز برد و آن را تكان داد. دستانش را به هم قفل كرد و چانه اش را روي آن تكيه داد. با خودش آرام زمزمه كرد " درست مث فيلما ."
در باز شد و سرباز آمد تو.
+ قربان، اينم متهم
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر