۱۳۸۸/۲/۸

خودرو

عرق کرده ام. موهای سرم خیس است. قطرات، از پیشانی ام جاری میشوند و بر روی مژه ها ماندگار میشوند. دیدم مخدوش میشود. به سمت چپ نگاه میکنم. نمیشناسمش. نمیدانم، بهرجهت اکنون نمیشناسمش. دکمه را فشار میدهم. دکمه به خودرو میگوید شیشه را به پایین آور. تا نیمه بیرون می روم. گذر هوا را بر بدنم احساس میکنم. با من ع شق بازی میکند. دستانم را باز میکنم. چشمانم را میبندم. دیگر نمیدانم باد مرا میبرد یا خودرو.

هیچ نظری موجود نیست: