زن و مرد وارد کافه شدند و میز کنار در ِ کافه را برای نشستن انتخاب کردند. سیگاری روشن کردند و دو قهوه سفارش دادند. زن دست مرد را با شتاب از روی میز گرفت و لب پایینش را بین دندانهایش قرار داد و با شیطنت فشاری داد. و گفت:
- میدونی که پیشخدمت اینجا خود ارضایی میکنه؟
+ رئیس جمهور امریکا هم گلف بازی میکنه
- نــه، شوخی نمیکنم.
(زن مکثی کرد تا مرد دوباره متمرکز شود، صدایش را آرام کرد)
+ من هر دوشنبه، با اون دامن آبی تنگ بالای زانو، و موهای پریشون بعد حمامم و اون تی شرت که زیرش سوتـین نمیبندم میام اینجا
-همونی که اون کت ِ تا بالای کمرت رو میپوشی روش؟
+ دقیقا. و وقتی پیشخدمت میاد از من سفارش میگیره احساس میکنم داره غش میکنه. میره پشت بار سفارش رو تحویل میده و سریع میره دستشویی. دستشویی به گونه ای هست که اگه در ورودیش یکم باز باشه، میشه دقیقا همین میز رو کاملا دید
- و تو عمدا اینجا...؟
+ دقیقا
(زن خنده ای از سر شیطنت کرد و پکی عمیق به سیگارش زد)
(مرد که تا کنون همچین چهره ای از زن ندیده بود، متحیر ماند. در همین حین یادش آمد که اولین دیدارش با زن، او همین لباس را پوشیده بود و در مرد احساسی عجیب را برانگیخته بود به گونه ای که مرد را مجاب کرده بود که جلو بیاید و به او پیشنهاد آبجو دهد. مرد دوباره به چهره اش نگاه کرد. زن نگاههای جسته و گریخته ای به آن سوی بار، جایی که پیشخدمت مشغول خود ارضایی است میکرد. به او خیره شد و خود را یک مغلوب پنداشت. مغلوب تابع جادویی ای که زن مخترع اش بود. ترکیب جاودانه ای از لباس و بدن یک زن، که باعث میشد نگاه هر مرد ریزبینی را به خود جلب کند. چه پیشخدمت کافه ای شلوغ که همه روزه، زن های مختلفی را میبیند و چه یکی از معروفترین عکاس های پاریس که از مدل های فرانسوی عکس میگیرد. مرد نتوانست کاری کند. او این شکست را قبول کرده بود. تمام توانش را به خرج داد که عادی نشان دهد. صبر کرد تا زن سیگار و قهوه اش تمام شود)
+ عزیزم بریم؟
-آره چرا نه. میخوایم بریم افتتاحیه فیلم دوستت؟
+ آره، نقدای خوبی شده ازش. همه بهش امیدوارن، من هم. قراره باهم یه کار جدید رو شروع کنیم
(در بسته شد. صداها دورتر و ضعیف تر شد. و بعد، ناپدید.)
- میدونی که پیشخدمت اینجا خود ارضایی میکنه؟
+ رئیس جمهور امریکا هم گلف بازی میکنه
- نــه، شوخی نمیکنم.
(زن مکثی کرد تا مرد دوباره متمرکز شود، صدایش را آرام کرد)
+ من هر دوشنبه، با اون دامن آبی تنگ بالای زانو، و موهای پریشون بعد حمامم و اون تی شرت که زیرش سوتـین نمیبندم میام اینجا
-همونی که اون کت ِ تا بالای کمرت رو میپوشی روش؟
+ دقیقا. و وقتی پیشخدمت میاد از من سفارش میگیره احساس میکنم داره غش میکنه. میره پشت بار سفارش رو تحویل میده و سریع میره دستشویی. دستشویی به گونه ای هست که اگه در ورودیش یکم باز باشه، میشه دقیقا همین میز رو کاملا دید
- و تو عمدا اینجا...؟
+ دقیقا
(زن خنده ای از سر شیطنت کرد و پکی عمیق به سیگارش زد)
(مرد که تا کنون همچین چهره ای از زن ندیده بود، متحیر ماند. در همین حین یادش آمد که اولین دیدارش با زن، او همین لباس را پوشیده بود و در مرد احساسی عجیب را برانگیخته بود به گونه ای که مرد را مجاب کرده بود که جلو بیاید و به او پیشنهاد آبجو دهد. مرد دوباره به چهره اش نگاه کرد. زن نگاههای جسته و گریخته ای به آن سوی بار، جایی که پیشخدمت مشغول خود ارضایی است میکرد. به او خیره شد و خود را یک مغلوب پنداشت. مغلوب تابع جادویی ای که زن مخترع اش بود. ترکیب جاودانه ای از لباس و بدن یک زن، که باعث میشد نگاه هر مرد ریزبینی را به خود جلب کند. چه پیشخدمت کافه ای شلوغ که همه روزه، زن های مختلفی را میبیند و چه یکی از معروفترین عکاس های پاریس که از مدل های فرانسوی عکس میگیرد. مرد نتوانست کاری کند. او این شکست را قبول کرده بود. تمام توانش را به خرج داد که عادی نشان دهد. صبر کرد تا زن سیگار و قهوه اش تمام شود)
+ عزیزم بریم؟
-آره چرا نه. میخوایم بریم افتتاحیه فیلم دوستت؟
+ آره، نقدای خوبی شده ازش. همه بهش امیدوارن، من هم. قراره باهم یه کار جدید رو شروع کنیم
(در بسته شد. صداها دورتر و ضعیف تر شد. و بعد، ناپدید.)
۲ نظر:
نظر دادن در مورد اين پست سخته برادر، فقط ميخوام بگم كه عالي بود. حال كرديم.
قبوب شکست ....
ارسال یک نظر