۱۳۸۷/۵/۲۴

کنج اتاق

دزدگیر ماشین رو به روی خونه، سر و صدای جیغ و داد زن همسایه، گریه ی ممتد دختر بچه ی تویه کوچه و دق کردن بابابزرگ، کنج جای دنجش میون اون همه شلوغی فک و فامیل. زجه های اون زنی که زده بودنش. بالکن پر حفاظ خونه ی مامان بزرگ. تنهایی های اون زنی که با تلفن زدن به کس و ناکس پر میشد. وحشی خونه ای که اون پسره میشست و به اون دختر همیشه زیبا فکر میکرد. کوچه پس کوچه های شهر که من هزار بار توش گریه کردم. شهری که همه توش خفه شدن.همه شدن ماشین، ماشین های یکسانی که یه رنگن. همه شدن ترافیک، کوچه پشت کوچه.شهری که یه جای لعنتی نداره که توش آبجو بخوری. فردا هایی که خنده دارن. تابلو های بی روح خیابون. گربه های کسل کننده ی تو کوچه ها.
یکی بود که تویه پارک لاله هنوز که هنوزه برای عشق نمیدونم چند سالش جلق میزد. اون فقیره که تو پارک باش سیگار کشیدم. بهم گفت مدت هاست که روزا شدن مث این ناخون ترک خورده ی پام. بهش گفتم اوضات چطوره؟ گفت: یه سیگار بم میدی، روز درازه، شب کوتاه، یه سیگارم یه سیگاره. یاد اون مرده میفتم که هیچ وقت تابلوشو شروع نکرد. اصن نخواست شروع کنه. به جاش تلویزیون رو روشن کرد، نشست و لبخند زد.

۲ نظر:

ناشناس گفت...

الان واقعآ مخم نمی دونه چی بگه!
فقط سکوت!!!!

StigmatiZed گفت...

به فال خریدن و خوندن و لبخند تلخ زدن عادت کردم
یه نوستالژی قدیمی رو زنده کردی برام