۱۳۹۲/۹/۱۷

سه‌شنبه ۹ مهر ۱۳۹۲ ه‍.ش. بود که دیگر ننوشت. 
برایش نوشته شده بود که ننوشتن و یا توانش را نداشتن یک سر آغاز است.
یک خط٬ یک امید.
او انسان شد. سر آغاز شد.
- برایم جمله ای آورده ای؟
ندایی سر نداد. خسته دیگر نبود. میفهمید. میدانست. دوست داشتن را حس کرد٬ حتی برای لحظه ای. لحظه ها بودند که بر روی دوشش بودند.
او مخفی شده بود. او خود را با خسته دار زده بود. او منهدم شده بود٬ از سر آغاز. از همان نقطه ی شروع.
او به دنبال بود. او به دنبال است. او جاری است. او رها است. او میخواهد که باشد. که حس کند. که نفس بکشد. که عاشق شود. او میخواد که بتواند رها کند. و مطمئن باش که باز میگردد.
او بر سر خط است.
او است.

هیچ نظری موجود نیست: