دستهایش را به هم گره کرد
به بالا برد
و نگه داشت
فشرد
به گونه ای که هرگز هم را ترک نکنند
پوست بر ماهیچه هایش چروک میشد
و دندنهایش بر هم میسابیدند
خشم درونش را پر کرده
شعله ای سوزان بود
که بر بیرون میزد
و می سو زاند
هرچه که در رو به رویش بود
دستها بود که بر هم فشرده میشد
چنگ میزدند بهم
بر هم میخزیدند
و به جلو میرفتن
و به عقب بر میگشتن
و همه چیز ساده بود
و ساده را خشم میسوزاند
و چه آسان بود ساده نگریستن
و خود را آزاد کردن
از چنگ تن
از چنگ ماده
از چنگ جسم
و به بیرون خزیدن
چه ساده بود