شیش. بلد نیستم مفرح و جالب باشم، یا با نمک بازی در میارم. حداقل دلم به این خوشه که نقش خودم رو به نحو احسنت اجرا میکنم. غیر قابل تحمل بودن رو.
پنج. ازش یاد گرفتم که درد رو جار نمیزن، درد رو میخورن. خود خوری میاره لامسب.
چهار. فکر میکردم ناله های شب همسایه از روی همبستری باشه ولی انگار از درده.
سه. بهم گفت یه روز میرم تبت. بش گفتم، واسه ناپدید شدن میری؟ گفت آره. گفتم میتونی خودتو اونجا گم و گور کنی؟ گفت سعی م رو میکنم!
دو. پام خیلی عجیب درد میکنه. امیدوارم که سرطان داشته باشم.
یک. امروز یک افتضاح مبتذل بود. همه چیز شروع نشده، تموم شده بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر