آدمی کوته قد بود. کلاهی عجیب با زنگوله ای در انتهای آن به سر داشت. کفشهای پنبه ای شکل به پا داشت و شلواری گل گلی. به هم رسیدند. لحظه ای مکث کردند و هم را نگریستند. از کنار هم رد شدند و اندک اندک از هم دور. باز شروع به خنداندن دیگران کردند.
۱ نظر:
مداد رنگی
گفت...
کسی هست که ترا بیشتر از هرکس می شناسد مکث یعنی ...
۱ نظر:
کسی هست که ترا بیشتر از هرکس می شناسد
مکث یعنی ...
ارسال یک نظر