۱۳۸۸/۷/۲۵

تلخ، حتی شیرین




مث تق تقای ماشین تحریر یه نویسنده میمونی. شیونت، اون غلط املایی های وسط مسطای یه داستانه، که هیچ وقت قرار نیست یه پایانی
واسش پیدا شه. خستگیت اون خاک ماکای دور و ور ماشین تحریرس و لبخندت، نقطه ی آخر داستانه که جون بهت میده بلند شی و بری یه چای بریزی بیای بخوری. تو مث یه نویسنده، هیچ وقت زندگی کردن رو بلد نشدی، فقط از همون اولش فهمیدن زندگی رو از بر بودی. مث یه کاغذ قدیمی، ول میشی روی ماشین تحریر، شاید که خونده شی، شاید دستی بهت بخوره و پرتت کنه اونورا، یه جایی دور و ور میز. تلخیه کار اینجاست که مث همون نویسندهه خواه ناخواه میفهمی قصه ای که داری مینوسی بدرد نمیخوره. خیلی تلخ، صبر میکنی که جمله ها پشت سر هم بیاد، به آخر برسن و در پایان، دستی بیاد و مچالت کنه و بندازه اونورا. یادت هست کجا؟ یه جایی دور و ور....








هیچ نظری موجود نیست: