۱۳۸۸/۳/۲۱

سکه

به سکه که درست در کف دستش بود، خیره شده بود. اون رو، روی انگشت شستش گذاشت و به بالا پرت کرد تا باز درست در کف دستش فرود آید. باز بر روی انگشت شستش گذاشت و باز به بالا پرت کرد. باز سکه را از کف دستش به بالا پرت کرد که درست روی انگشت شستش فرود آید. باز به سکه در کف دستش خیره شد و باز سکه را، از روی انگشت شستش به بالا پرت کرد. در همین حین صدای بوق ماشینی آمد. سکه را رها کرد روی میز شیشه ای و در خونه رو محکم بست و رفت. سکه در تصادم زیاد باشیشه ی روی میز، صدای زیز زیز ِ کش داری میداد. از روی اصطکاک چرخ های ماشین با زمین میشد فهمید که یا ماشین به جلو رفته است یا عقب یا همون جاست ولی گاز رو پر کرده. در همان حین، تصادم سکه با میز شیشه ای کم و کم و کم شد تا اینکه روی میز ساکت شه. در همین حین بچه ی فسقلی که باز به هوای تب در خونه مونده، تلویزیون رو روشن کرد و پرو اولوشن بازی کرد. امروز روز حساسی بود. تیمش، بارسلونا، به فینال رفته بود و او از دیشب خودش را آماده کرده بود که امروز صبح، بازی فینال رو در حضور هزاران تماشاگر در پشت تلویزیون و خود ورزشگاه برگزار کنه. بازی شروع شد و بارسلون وارد لاک دفاعی شده بود. اعصابش خورد شده بود و از این هجوم دقایق اول بازی شکه شده بود. در همین حین در باز شد. و پدر خیلی آرتیستی وارد شد. عینک دودی اش نشان دهنده ی این بود که خیلی جوگیر شده. وارد شد و از اونجا که پدر، خیلی فیلمی نیز هست گفت، گات یا. پسر تنها کاری که میتوانست بکند این بود که دکمه ی منو را بزند. پدر خیلی فاتح وارانه سمت بچه آمد. بچه بلند شد و به اتاق رفت. لباس پوشید و به سمت در رفت. در حالیکه به شدت عصبانی بود.

+ قبول نیست، تو فقط دور مقدماتی رو رفتی
- بدو برو مدرسه. با من بحث نکن. آژانس دمه در منتظره.

باز بازی شروع شد. بارسلون برای فرار از این هجوم رو به پاس کاری های کوتاه کرد و ...

هیچ نظری موجود نیست: