هرشب به پنجره تکیه میزنی و سیگاری میکشی. موهای فرت را از پشت میبندی و میگذاری چند تار، موی فرت، صورتت را نوازش دهد. وقتی دستهای نرم و سفیدت، سیگار را بدست میگیرد، لبانت را بر لبهای سیگار میگذاری و پکی میزنی، عمیق، من درست رو به رویت، پشت شیشه های به ظاهر کور نظاره گر تو اَم. و آن نگاه مغرور را که شاهد پخش شدن دود است، می پرستم. سینه های خوش تراشت که آزادانه در پشت تاپ بنفشت آویزان است برای من منتهای آرزوست. زمانی که تکیه میزنی و وزن بدنت را بر دستانت می اندازی، میتوان آن سینه های بی عیبت را تشخیص داد. چشمانم را میبندم، آنها را تصور میکنم. آنها را نوازش میکنم. میبینم که برروی تخت خوابیده ای، به نحوی که باسَ نَت برجسته شود. دستت را زیر سرت گذاشته ای و زیر لب آوازی میخوانی. به گونه ای که گویی در اتاق نیستم. حجم سینه هایت زیر وزن بدنت، به خوبی واضح است. بر میگردی و به من خیره میشوی. و من، تو را، موهای فرت را، آن سینه ها را که دیدنشان تمامی ندارد، بی پایان نگاه میکنم.
چشمانم را باز میکنم. سیگارت تمام شده. نفس عمیقی می کشی و من را همچنان، پشت شیشه های کور نمی بینی. بر می گردی. پنجره را نمیبندی. می روی. و من، تو را نظاره گرم همانطور که ناپدید میشوی.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر