۱۳۸۹/۱/۸



به تمامی نشانه هایی که از او باقی می ماند فکر میکرد. همه ی آنها، به طرز مرموزی، گام به گام او را به سمت دریا روانه کردند.

به دریا نگاه میکرد، چون بانویی فریبنده و بی رحم می رسید که رسم بازی با خاطرات را میداند، خیلی خوب. . ..







۱۳۸۹/۱/۷

tip of the day 71





آدمها، آنچه را که با دستان خود بنا میکنند یا بدست می آورند را دوست میدارند و آنچه را که با دستان خود تخریب میکنند یا از دست می دهند را عشق می ورزند.







۱۳۸۹/۱/۲




در حوالیه نافت،
زمینی پهناور وجود دارد، همانند کویر
در آن، هر جهت یابی از کار می افتد
بهشت موعود همانجاست
جایی که هیچ جهت یابی دیگر کار نکند
جایی که از روی میل، تا ابد در آن گم شوی





۱۳۸۹/۱/۱

tip of the day 70





با زبان و ادبیاتی که نگاهتان استفاده میکند آشنا شوید و کاملا آنرا بشناسید. گاهی اوقات ممکن است افسارش از دست شما خارج شود و همه چیز را برملا سازد.









tip of the day 69





اگر در لحظه ی تحویل سال ساندویچ گاز میزنید و نمی فهمید چرا هیچ احساس خاصی ندارید، سخت نگیرید! بی حسی و خنثی بودن یکی از طبیعی ترین خصوصیت های انسانی است.









۱۳۸۸/۱۲/۲۸

tip of the day 68





از هر چیزی بنا به کاربردش استفاده کنید. مثلا تخت برای این درست شده که شما بر روی آن بخوابید نه زندگی کنید. از لیوان برای خالی کردن ته سیگارتان استفاده نکنید یا آن نمیتواند پا در بیاورد و برود از یخچال برایتان آب بیاورد. از تلفن انتظار نداشته باشید هر زمان که زنگ بخورد، او پشت خط باشد.








۱۳۸۸/۱۲/۲۷

tip of the day 67




اگر نمیتوانی دستش را بگیری، حتما نباید بروی، دور شوی. فقط خیر سرت بمان، بمان و دم نزن. کافیست.








۱۳۸۸/۱۲/۲۵




خیلی ها گذر کردند، از ما
از ماشین بگیر، تا شما

پیر شدن یعنی به سال؟
لحظه به لحظه نه؟
حتی نه به هر خبر و هر نگاه، یا ندا؟!

غریب است که بفهمی،
غریبه ای در خاکی
که در آن عاشق شدی








tip of the day 66





به جای استفاده از ماشین، پیاده روی را انتخاب کنید. لااقل اینگونه واحد سرگردانی شما در زندگی، کیلومتر بر ساعت نمیشود.









۱۳۸۸/۱۲/۲۲

tip of the day 65




خودتان را در لابه لای خنده های دیگران غرق کنید. هار هار بخندید. مهم نیست که اشک شما از خنده ی زیاد است یا از اندوهی بی وصف، دیگران فکر خواهند کرد که خوشحالید.









That's why I love Bukowski - درستایش سینما 11







Barfly
با فیلنامه ای از چارلز بوکوفسکی

Anybody can be a non-drunk. It takes a special talent to be a drunk. It takes endurance. Endurance is more important than truth




بوکوفسکی نویسنده نبود، او فقط زندگی ای که میکرد را می نوشت. زندگی اش بی مثال و آنقدر شبیه یک داستان بود که هرکس آرزوی زندگی در آن را دارد.











۱۳۸۸/۱۲/۱۹

tip of the day 64





بدنبال آدمی که عشق ورزیدن میداند نباشید. زیرا که او، از آن به عنوان یک ابزار استفاده میکند. بدنبال آدمی باشید که در پی فهم عشق و چگونه عشق ورزیدن است.










چه طنین سوزناکی میشود
آن زمان که نوازنده غمگین است ولی مجبور است قطعه ای شاد بنوازد









۱۳۸۸/۱۲/۱۸

tip of the day 63





بازی های جدید شروع کنید. بازی کنید. سرگرم میشوید. اینگونه، سنگینی ی گذر زمان قابل تحمل تر میشود. ولی تنها حواستان باشد در بازی ای که خود آغازگرش هستید، بازنده نشوید.








۱۳۸۸/۱۲/۱۷





آن زمان، بر میگردد به دورانی دور، داروغه ای و نوچه ای بود که شب هنگام راه می افتادند در شهر، و داد میزدند: شهر در امن و امانه، آسوده بخوابید! این یعنی، آدمی که خوابت نمیبرد، آدمی که منتظری، آدمی که میدانی چه خبر است ولی کاری ازت ساخته نیست، آدمی که در پیش ما نیستی ولی در قلب ما...، بخواب، آسوده بخواب. از امروز کاری ساخته نبود، به فردا امیدوار باش.










۱۳۸۸/۱۲/۱۶

tip of the day 62





برای هر آدم، زمانی از شبانه روز وجود دارد که بیشترین خاطرات تداعی میشود. امیدوارم آن زمان برای شما، شب هنگام یا پس از بیدار شدن در صبح، نباشد.








۱۳۸۸/۱۲/۱۵

tip of the day 61





اگر دیدی باز سر و کله اش پیدا شده، برای تو بازنگشته، میخواهد پتکش را باز امتحان کند. چه چیزی بهتر از تو، بهتر از تو، بهتر از تو. . ... . . . .






۱۳۸۸/۱۲/۱۴

tip of the day 60





اینگونه فکر نکن که آدمها، حرف تو را می فهمند. در واقع آنها، دارند تو را آهسته آهسته شبیه خودشان میکنند.








۱۳۸۸/۱۲/۱۳

tip of the day 59





هیچ وقت اخبار هواشناسی را دنبال نکنید. آنها میخواهند در یک هوای آفتابی ملایم، دل شما ابری ِ ابری باشد.








۱۳۸۸/۱۲/۱۲





حقیقت، برآیند اعتقادات هر نسل است. هر نسل به یک چیزی باور دارد، نسل دیگر شاید نه. وقتی با خود می نگری که نسل قبل به خاطر اعتقادی که تو دیگر نداری، چه ها که نکرده، کمی درنگ میکنی که چقدر همه چیز سبک شکل میگیرد ولی تبعاتش چقدر سنگین تمام میشود. میترسی که ای وای، نکند من هم، ما هم، بازیچه شده ایم.
این لحظات هست که لبخند های طعنه آمیز پیرمردان را درک میکنم. آنوقت که لبخندی به لب می آورند، سری تکان میدهند و بی جواب تو را رها میکنند. شاید خود آنها نیز میدانند که بحث، کلا بی فایده است. شاید پیری، که انتهایش به پارکی، شاید، ختم شود، به مثابه تماشاگری باشد که بازی فوتبال را میبیند. ولی او نظاره گر بازی کردن انسان هاست. میخندد، تخمه میخورد و گاهی هم فحش میدهد که چرا بد بازی میکنی. در واقع پیری حکم استعفا از جامعه ی انسانی است.








۱۳۸۸/۱۲/۱۰