۱۳۸۷/۶/۱۰

یه تیغ، 150 تومانه.

یه بار دیگه ابرا گریه کردن.یه بار دیگه خودم رو تو آینه دیدم و دوباره اون خال رویه صورتم رو پیدا نکردم.
وقتی چرخ ماشین پنجر میشد ما خوشحال میشدیم.سیگار روشن میکردیم و صبر میکردیم یه اتفاقی بیفته.
یه بار دیگه یاد ساکسیفونی میفتم که هیچ وقت نداشتم و براش آرزوی موفقیت میکنم.
یه بار دیگه تو جیب میبام رو میگردم که ببینم هنوز اثری از تو هست یا نه.
یه تیغ 150 تومانه و من حتی نمیدونم چرا باید ریشام رو بزنم.
مث یه مرده شدی که براش عزاداری میکنم.مث یه فیلم شدی که همیشه جلوی من پخش میشه.
تو هستی با اینکه فقط روی یه پرده در جریانی.

میخوام بت بگم

میخوام بت بگم
که دیگه بر نمیگردم
برای فردا های بی من مداد نتراش
ما دایره های معینیم
که با فواصل مشخص هم رو به استهزا میگیریم
من میخوام بت بگم
دیگه نمیبینم
تمام تابلو ها رو بی رنگ میکشم
و عشق رو در سفیدیه بی حد کاغذ محو میکنم
میخوام بت بگم
ولش کن
تمام پل هایی رو که با هم خراب کردیم
ولش کن
دیگه برگشتی در کار نیست

۱۳۸۷/۶/۵

خودتو بچسب

خودتو بچسب و دیگه رها نکن چون معلوم نیست کجا میری.
دریا های گم شده،کوهای مغرور،پیرمردی که دیگه نمیتونه راه بره و یا محاصره شدن تویه بانک توسط پلیسا.
به خودت بچسب و گرنه همه چیت پخش میشه و دیگه نمی تونی خودتو سرهم کنی.

۱۳۸۷/۶/۱

قیافه ی عوضی

باید کت و شلوار بابامو دیروز میدادم خشکشویی
امروز دلارای کهنه ی مامانمو میفروختم
شاید فردا تغییر میکرد
فردا چیزی نیست که بشه با دلخوشی یه بوسه بهش نگا کرد
همه چیز به سادگی عوض میشه
و تو، دیگه از دور هم بی نقص نیستی
جوش روی صورتت کلافت میکنه
در مستی گریه میکنی
و دلت برای رانندگی تو پاییز تنگ میشه
قیافه ی همه چیز یه بُلوفه
اشتباهی روی همه چیز حساب میکنی
و به سادگی همه چیز عوض میشه

۱۳۸۷/۵/۲۹

۱۳۸۷/۵/۲۸

poker and life 1

to Fold or to unFold

قاطی پاطی

ساکت شو حرف نزن
به اندازه کافی جر و بحث تو زندگی دارم
تو پیچیده نیستی، تو ساده نیستی
تو مخلوط شده ای
تو قاطی پاطی هستی
همیشه من رو به جزئیات میکشونی

خلبان بودن

برای اون کافی بود
که فقط برای یه روز
خلبان باشه

تلفن رو بردار

وقتی زندگی یه بازگشت بود
خونه ی تو بی دَر بود
امروز از گذشته من حذف میشی
تلفن رو بردار

تویه اون فیلم

من تویه اون فیلم نبودم
من تویه این آهنگ نیستم
تو رنگی و من قلم مو
من رو فلج شده ترک نکن
من رو هیپنوتیز شده رها نکن

صدای موتور قطار

من به قطار نرسیدم ولی خودم قطار شدم و رفتم. من از رسیدن به اونجا منع شدم ولی دلیل نمیشه جای دیگه ای باشم. صدای موتور قطار میگه که من روی ریل هام ولی قرار نیست به جایی برسم.روزی یه آفتاب میبینم ولی آفتاب زده نمیشم.

دو سه خط راست

بعضی وقتا تو رو یه اسب وحشی میبینم، بعضی وقتا هم یه جعبه ی سی دی. اونوقتایی هم که تنبلیم میاد تو رو دو سه خط راست میبینم آخه زندگی کردن با دو سه خط راست خیلی آسون تره.

۱۳۸۷/۵/۲۴

کنج اتاق

دزدگیر ماشین رو به روی خونه، سر و صدای جیغ و داد زن همسایه، گریه ی ممتد دختر بچه ی تویه کوچه و دق کردن بابابزرگ، کنج جای دنجش میون اون همه شلوغی فک و فامیل. زجه های اون زنی که زده بودنش. بالکن پر حفاظ خونه ی مامان بزرگ. تنهایی های اون زنی که با تلفن زدن به کس و ناکس پر میشد. وحشی خونه ای که اون پسره میشست و به اون دختر همیشه زیبا فکر میکرد. کوچه پس کوچه های شهر که من هزار بار توش گریه کردم. شهری که همه توش خفه شدن.همه شدن ماشین، ماشین های یکسانی که یه رنگن. همه شدن ترافیک، کوچه پشت کوچه.شهری که یه جای لعنتی نداره که توش آبجو بخوری. فردا هایی که خنده دارن. تابلو های بی روح خیابون. گربه های کسل کننده ی تو کوچه ها.
یکی بود که تویه پارک لاله هنوز که هنوزه برای عشق نمیدونم چند سالش جلق میزد. اون فقیره که تو پارک باش سیگار کشیدم. بهم گفت مدت هاست که روزا شدن مث این ناخون ترک خورده ی پام. بهش گفتم اوضات چطوره؟ گفت: یه سیگار بم میدی، روز درازه، شب کوتاه، یه سیگارم یه سیگاره. یاد اون مرده میفتم که هیچ وقت تابلوشو شروع نکرد. اصن نخواست شروع کنه. به جاش تلویزیون رو روشن کرد، نشست و لبخند زد.

۱۳۸۷/۵/۲۱

کهکیلویه و بویراحمد

کهکیلویه و بویراحمدی که در ذهن منه جایی هست بین قله های سر به فلک کشیده، احاطه شده و کلی دشت و گاو و گوسفند داره.تازه پسر شجاع هم هست که خیلی تخته بازی میکنه. کلی دختر خوشگل محجوب داره که به خدمت تک تکشون میرسه.
پسر شجاع اونجا همه کارست به خاطر همین هیچ آدمی جز کلی دختر خوشگل محجوب دور خودش نداره البته منم هستم که رفیق پسر شجام. به نظر پسر شجاع چیزی جز تخته و دختر تویه این دنیا با ارزش نیست ضمنا پسر شجاع آدم شجاعی نیست و به شجاع نبودنش افتخار میکنه. خلاصه اینگونه است کهکیلویه و بویراحمد.

۱۳۸۷/۵/۱۹

سکوت فلسفی بره ها

بره ها وقتی سکوت میکنند خیلی فلسفی میشن. بعضی وقتا که خیلی بهشون زوم میکنم میبینم که از خودشون سوالای خیلی فلسفی میپرسن. یه بار از یکیشون که کنارم بود پرسیدم، چرا خودتون رو با این افکار فلسفی زجر میدید؟
یه نگاه عمیق و فلسفی بهم انداخت، نیشخندی زد، یه بَع بَع از روی خرد کرد و رفت.

۱۳۸۷/۵/۱۸

قهوه خوری از نوع روشنفکرانه

هوا بارونیه و رطوبت لزج آوری به مشام میرسه. ما تویه بالکن نشستیم و داریم قهوه میخوریم. تو داری از نظرات محافظه کارانه استادت در مورد نیچه حرف میزنی و من مدام در رویای آبجو هستم. آبجو در رنگ ها و قوطی های مختلف.
سیگارم رو روشن میکنم و سعی میکنم تمرکزم رو نسبت به آبجو از دست ندم.

۱۳۸۷/۵/۱۷

قورباغه های فوت شده

قورباغه ها رو فوت میکردیم تا اونجا که پر از باد شن، چاقالویه چاقالو، بعد با سیم دهنشون رو گره میزدیم. میرفتن تو هوا،شاد و خالی از هر چیزی جز هوا.

چیزای عشقی 3

لباسش خونی بود. به ماشین لباسشویی زل زده بود. مسحور حرکت دَورانی ماشین لباسشویی شده بود. یه جورایی با چرخشش آدم رو هیپنوتیزم میکرد. لباسش رو در آورد. باید شسته میشد. هیچ رد خونی نباید باقی میموند. نشسته بود جلوی ماشین لباسشویی، فکر میکرد همه چی در چرخش دورانیش فراموش میشه.

چیزای عشقی 2

شبا مجبور بود پشت ماشین، به خاطر قرضای باباش کارکنه. به این امید زنده بود که شب ، روز شه، تو اداره واسه دوستاش تعریف کنه که چطور هرروز، نامزد خیالیش واسش گل میخره.

۱۳۸۷/۵/۱۴

راننده ی تاکسی در 2 بعد از ظهر

"نیگا، زنا دوجورَن. یه جورشون زرتی کم میارن، میرن میدن تا مشکلشون رو حل کنن. یه جورشونم مث همین عقبی که پیاده شد، بچشو میزاره روی پاش که پول یه نفرو بده، اینا زن زندگین"

۱۳۸۷/۵/۱۱

بگا

ما تا جوونیم، جوونی میکنیم و از تراکم زمان، خودمون رو بگا میدیم
و وقتی پیر میشیم از کمیه زمان بگا میریم